جدول جو
جدول جو

معنی شیر دون - جستجوی لغت در جدول جو

شیر دون
ظرف مسی بزرگ که در آن شیر ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیردوش
تصویر شیردوش
آنکه شیر می دوشد، ظرفی که در آن شیر می دوشند، دستگاهی که زنان تازه زا برای دوشیدن شیر خود به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از معدۀ گوسفند و سایر حیوانات نشخوار کننده که شیرۀ معده در آن مترشح می شود، شکمبۀ بره و بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر گردون
تصویر شیر گردون
در علم نجوم برج اسد یا آفتاب، شیر آسمان، شیر فلک، شیر سپهر، شیر چرخ، شیر مرغزار فلک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ تَ گِ رِ تَ)
شیر خورانیدن به بچه. شیر خورانیدن مادر یا دایه با پستان یا پستانک بچه را. ارضاع. رضاع. (یادداشت مؤلف). املاج. لبان. (منتهی الارب). تمهیق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ارضاع: ملح، شیر دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). ملاح، شیر دادن کودک را با کودک دیگر. (منتهی الارب). ارغاث. (المصادر زوزنی) (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی). املاج، شیر دادن بچه. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
چنان است دادش که روباه پیر
نهد بچه را تا دهد شیر شیر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شیرْ وِ)
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. سکنۀ آن 1047 تن. راه آن ماشین رو. آب آن از زاینده رود. صنایع دستی آنجا کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
نام پهلوانی منسوب به دربار زابل، (فرهنگ لغات ولف) :
همی رفت پیش اندرون رهنمون
جهاندیده ای نام او شیرخون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آوند شیر، (ناظم الاطباء)، ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف برای شیر خوردن، ظرف شیرخوری، شیرخوری، شیردانی، (یادداشت مؤلف)، شکنبۀ بزغاله و گوسپند، (ناظم الاطباء)، چیزی است مثل کدو که گوسفند را در بالای شکنبه می باشد و غیر از شکنبه است و آنرا کیپاپزان پر از گوشت و برنج و مصالح کرده می فروشند، و به هندی چسته گویند که از آن شیر بسته می شود، (از آنندراج)، قسمتی از شکمبۀ گاو و گوسفند و غیره، شیردانی، (یادداشت مؤلف)، گوسپند و غیره را غیر ازشکبنه، بالای شکنبه چیزی باشد مثل کدو، (غیاث)، در تداول گناباد خراسان به قسمت کوچکی متّصل به شکمبۀ بره یا بزغاله اطلاق شود که از آن پنیرمایه یا مایۀ پنیر سازند، (یادداشت محمد پروین گنابادی)، معده نشخوارکنندگان شامل چهار بخش است: شکنبه (سیرابی)، نگاری، هزارلا، شیردان، قسمت شیردان معده حقیقی نشخوارکنندگان است که دارای دیاستازها و غدد گوارشی و عصارۀ معدی است (علت وجه تسمیه)، سه قسمت دیگر معده این جانوران فاقد غدد گوارشی و دارای بافت پوششی مطبق اند، (از فرهنگ فارسی معین: نشخوارکننده) :
دایه در کودکی به دامانش
شیردان داده جای پستانش،
محمدقلی سلیم (از آنندراج)،
چو با او نشسته ست عاشق به خوان
نگنجیده در پوست چون شیردان،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
ترسم که شیردان بخودش پرده در شود
وین راز سر بمهر به عالم سمر شود،
بسحاق اطعمه (از آنندراج)،
در لب سفره سعی کن کز پی هم فروگزی
بر سر کله شیردان یک دو سه چار و پنج و شش،
بسحاق اطعمه،
روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پز
کفچه کفچه بر تریت شیردان خواهم فشاند،
بسحاق اطعمه،
- شیردان برگشتن، از بعض ثقات شنیده شد که چون کسی با کسی نزاعی دارد می گوید: ’برو وگرنه شیردانت را برمی گردانم’، و در این صورت کنایه از واژگونه آویختن باشد و آن عبارت از تعذیب و شکنجه است، پس شیردان برگشتن لازم این باشد، (از آنندراج) :
بر سر خوان چو جلوه گر گردد
شیردان طعام برگردد،
میر یحیی شیرازی (از آنندراج)،
- شیردان کسی را شکنبه کردن، تهدیدی به آزردن و مصدوم کردن سخت،
، در تداول خراسان جان دانه و یافوخ یعنی قسمت نرم بالای پیشانی کودک را نامند، (یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
دوشندۀ شیر، آنکه شیر دوشد، (فرهنگ فارسی معین)،
- ماشین شیردوش، ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد، (فرهنگ فارسی معین)،
،
گاودوش، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به همین عنوان شود
لغت نامه دهخدا
شیر تازۀ مخلوط با دوغ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ کَ دَ)
در تداول عوام، جسور شدن. جرأت یافتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیر زن
تصویر شیر زن
زن دلیر و بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
ظرفی چون قوری که در آن شیر کنند و با چای آرند، ظرف شیرخوری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شیر دوشد. یا ماشین شیر دوش. ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر ده
تصویر شیر ده
زن یا جانور ماده که شیر دهد شیر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دل
تصویر شیر دل
آن که داری دل شیر است شجاع دلیر دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر بان
تصویر شیر بان
محافظ اسد نگهبان شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خور
تصویر شیر خور
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دادن
تصویر شیر دادن
نوشاندن مادر یا دایه شیر پستان خود را به کودک ارضاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر لان
تصویر شیر لان
جایی که در آن شیر فراوان باشد شیر ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر دان
تصویر تیر دان
جای تیر ترکش تیرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
((شُ دَ))
دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیردان
تصویر شیردان
شکنبه بره و بزغاله و گوسفند
فرهنگ فارسی معین
روستایی از توابع ولوپی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
قدرشناس
فرهنگ گویش مازندرانی
به گاو آبستنی که هنوز نزاییده گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از خانواده ی درختان جنگلی مازندران که نام لاتین آن mac aetoom
فرهنگ گویش مازندرانی
نوزادی که زودتر از موقع از شیر گرفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ بزرگ مسی مخصوص شیر، عضو بدن حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی سرگشاد جهت دوشیدن شیر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان، غذایی با شیر ولرم و نان و شکر
فرهنگ گویش مازندرانی
شعر+خون نقالحافظان و قاریان اشعار محلی که گاهی از صدای خوش
فرهنگ گویش مازندرانی